در غوغایِ طوفان ها
در اوجِ آسِمان ها
پَر کِشد آسان،مرغک طوفان
می تازد بر زمانه،
خندد بر این افسانه،
در دلِ طوفان
شاد و نوا خوان،
کی ترسد از جان
کی گردد نالان در قلبِ آسمان
نه بیم از طوفان،
نه خوف از باران،
مغرور و شادان،
آه بر دریا شَه پرها
بِشکسته در موج آب
آه بس مرغان
هراسان بنشسته رویِ گرداب
چون مرغِ طوفان
کی ترسم از جان؟
در اوجِ محنت،
باشم من خندان،
مانم شاد و بی پروا
در دست غم ها
چون سنگِ خارا در زندگانی
هر دم با ناامیدی در نوردم من
عمری سر آرم با شادمانی…
دیدگاه های شما