میسوزم و میسوزم با زخم تو میسازم
با هر غزل چشمت من قافیه میبازم
پیش از تو فقط شعرم معراج غرورم بود
ای از همه بالاتر، اینک به تو مینازم
این سفره خالی را تو نام غزل دادی
ای پر برکت گندم، من از تو میآغازم
من اهل زمین بودم، فوّاره نشین بودی
با دست تو پیدا شد بال همه پروازم
از شبنم هر لاله، از تو کوزه پر کردم
با عشق تو را دیدن تا اوج تو میتازم
میسوزم و میسوزم با زخم تو میسازم …
هیهای مرا بشنو، از تو من و دل خسته
من چاوش بی خویشم، با هق هقه آوازم
راه سفر عاشق از گردنه بندان پر
نامردم اگر از خون این باج نپردازم
میسوزم و میسوزم با زخم تو میسازم …
دیدگاه های شما