می دونستم به چیزی که پدر می خواد سخته برسم
وقتی ادبیاتم بهتر بود از درس هندسم
می گفتم وقت نشستن باید بلند بشیم
می گفتن با تمسخر می ری سمت هنر که چی
حرفشون تاثیری نذاشت
گرچه تعریفی نداشت
درآمدش من نداشتم اصلا تردیدی براش
با اینکه هدفهای واضح برام تار بودن فقط
دورم فکر گل بودن اونا که خار بودن از دم
فقط ترس و تهدید ، شد از این اخبار دورم پر
یه حس گفت نه بار زمین خوردی ده بار بلند شو
پس تو ضعفم کردم کلماتو پر نیرو من
تو مرداب رشد کردم مثل گل نیلوفر
من نتونستم اینا رو هضم کنم
می خوان جهان بینیمو از ذهنت حذف کنن
فکرمی کنن می بندن اینطوری دروازه رشد
با حذف یه پرنده مگه می شه پرواز رو کشت
بمون باز
بمون باز
تو تنها امیدی واسه فردام
بخون بام
بخون بام
تو مرحمی واسه دردام
همه می گن یه قصه اس
تا شک کنم به حسم
من هر تلاشی می کنم به آرزوم برسم
ولی شدم یه قدری دور
از هرچی خواستم هر کی بود
گشتم من نگرد نبود
رفیق که نه فقط حسود
کنار گذاشتم شک رو من حقیقت راجبم
شب که رفت سپیده شد این آسمون لاجورد
کنار گذاشتم صد تا حرف
صد تا تهمت هر طرف
که تا نشده برطرف
یه مدت باید رفت که رفت
فهمیدم که باید رفت از این جا به سرعتی
اونجا که فراموش بشی همونجا تو غربتی
فهمیدم که باید سریع قلم رو برداشت
قدم رو برداشت باید هدف تو سر داشت
رو این دریا ، کوچیکترین قایقشم
میرم برسم به جایی که لایقشم
چون به اندازه همه یه جا هست تو مسیره
سربازی که میرسه اون ته وزیره
بمون باز
بمون باز
تو تنها امیدی واسه فردام
بخون بام
بخون بام
تو مرحمی واسه دردام
دیدگاه های شما