پس پشت پنجره عادت مرگه
باغ پاییزی ما مسلخ برگه
واژه پوسیده دلِ غزل گرفته
جایی که شبنم گل خود تگرگه
وقتی میرغضب خداوند زمینه
وقتی هر شبزدهای ستاره چینه
از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن
عادت و حسرت دیرینه همینه
با تو رفتن تا ته خواب پریها
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو، با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
ای هوای تازه باغ معلق
ای قدیمی مثل خواب دور زورق
همتی کن پای این طاق شکسته
دل دلی کن ای صدای خوب برحق
با تو رفتن تا ته خواب پریها
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
نور نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گُر بگیر از شام بیما
تا ته روز مبادا
دیدگاه های شما